آرامیسآرامیس، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
رومیسارومیسا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پرنسس آرامیس و پرنسس رومیسا

سلام! به وبلاگ من و خواهرم خوش آمدید.

آرامیس پسر خاله دار شده (نه ماهگی)

آقا کیارش گل، داداش آیلین خانم خوشکل، آخرای خرداد به دنیا اومد و آرامیس جونم رفت خوانسار دیدن خاله اش و پسرخاله اش:   این لباسای خوشکلو خاله مریمش (همکارم) از آمریکا براش اوورده، که خیلی هم آرامیسو دوست داره آرامیس هم اونو دوست داره حالا بماند که چرا...   آرامیس رفته فروشگاه خودم که کوچیک بودم خیلی دوست داشتم سوار این ترولی ها بشم اما چون چاق بودم نمیشد   دختر خوش خنده من ...
24 بهمن 1392

شرح حال 13 و 14 و 15 ماهگی دخترم

سلام به همه دوستاداران دخترم آرامیس از وقفه پیش اومده بابت آپ دیت کردن وبلاگ دخترم عذر خواهی میکنم چون این روزها هتل به خاطر اجلاس و جشنواره فیلم فجر خیلی شلوغ بود از طرفی هم همزمان شده بود با دوره جدید کلاسای دانشگاهم راستی اینو یادم رفته بود بنویسم که سال گذشته من دانشجوی مدیریت هتلداری مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه لولئا سوئد بودم که به خاطر برخی مسائل و بارداریم مجبور به انصراف شدم انصراف از دانشگاه بزرگترین شوکی بودکه تو دوران بارداریم به من وارد شد و من خیلی از این قضیه ناراحت بودم چون فکر میکردم با وجود بچه دیگه هیچ وقت نمیتونم ادامه تحصیل بدم اما با کمک مامان مهربونم و همکاری بابای آرامیس که الان اونم دان...
19 بهمن 1392

اولین تولد پرنسسم آرامیس (دوازده ماهگی)

سلام به همه دوستان امروز تولد دختر عزیزمون آرامیس خانومه نمونه کارت دعوت هایی که خودم درست کردم اینارو هم دور نوشابه ها پیچیده بودم   دیشب جشن تولدش بود و به ما خیلی خوش گذشت، امیدوارم به مهمانهای عزیزمونم خوش گذشته باشه...   ابرای ساختن این ریسه ها من و مامان جونو خاله پریسا خیلی وقت گذاشتیم این دامنو من و مامان جون قبل از به دنیا اومدنش براش درست کردیم و این بالهای خوشکل و تل سرشو خاله پریسا کلی گشت تا واسش پیدا کرد همه اینجوری گرفته بودنش بالا و ازش عکس مینداختند: کیکشو از قنادی معروف بلوط پایین فلکه سوم تهرانپارس گرفتم ...
18 بهمن 1392

آرامیس تاتا تی تی میکنه (سیزده ماهگی)

آرامیس در مغازه جدید بابا و عمو حمید   کارای جدید دخترم: وقتی بهش میگیم حسین حسین کن دو دستی تند تند میزنه رو دلش بعد وسطش دست دسی میکنه وقتی دستاشو میگیرم راش میبرم میگم: تا تا تی تی. حالا خودش یاد گرفته راش که میبرم میگه تا تا تی تی الان دیگه میتونه دماغشم نشون بده با جمع کردن صورتش و نفسهای بلند کشیدن بلده پل بزنه عکسای مسافرتمون به گلپایگان رو میذارم که تاسوعا و عاشورا رفته بودیم آش رشته نذری عزیز پسر خاله کیارش که ماشا الله مردی شده واسه خودش برگشتن به سمت تهران دلیجان بودیم که بابا کامران خوابش میومد تا یه کم بخوابه من هم آرامیسو بردم پارک بازی کنه تو پارک برای او...
18 بهمن 1392
1